-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 تیر 1398 20:59
دم دمای اخر بود که برگشت گفت:هیشکی مثل من نمیتونه دوستت داشته باشه،اون موقع به حرفش پوزخند زدم و تو دلم گفتم محاله،،،به خودم ثابت میکنم هستن کسایی که میتونن بیشتر از م دوستم داشته باشن،،، امروز بهم ثابت شد که حق با م بود،هیشکی مثل اون نمیتونه دوستم داشته باش چقدرررررر دلتنگشم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 اسفند 1397 22:57
برای من تنهایی یه صندلی یه نفرست رو به یه خیابون شلوغ که هر روز آدما از کنارت رد میشن، گاهی بهت سلام میکنن، اما هیچوقت اونجا نمیمونن. برای من تنهایی یعنی سکوت، یعنی لحظههایی که باید میبودی و نبودی. روزایی که باید میدیدمت و ندیدم. شبایی که باید بغلم میکردی و نکردی. تنهایی برای من یعنی تو، یعنی دلتنگی تنهایی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 اسفند 1397 23:23
تو این مدت همش خدا خدا میکردم تا یه اتفاقی بیفته و من بتونم ببینمت و شخصا امانتیتو بهت پس بدم اما نشد،امشب ریحان پیام داد و گفت که از شهرشون برگشته و میتونم امانتیتو بدم بهش و اون بدستت برسونه تو این مدت حتی یکبار هم سراغ امانتیت نرفتم این روزا مدام به خودم تلقین میکنم که حالم خوبه اما شب که میشه تنهایی و دلتنگی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 بهمن 1397 15:34
بعضی وقتا میشینی یه گوشه همه ی ادمهایِ دوست داشتنیِ شهر از بالاترین قسمتِ شهر نگاه میکنی, اونایی که همه باهاشون شادَن, باهاشون حالشون خوبه, گاهی وقتی یه تیکه گچ برمیداری میشینی کفِ آسفالت خیابون یه چیزایی میکشی که حتی خودتم خبر نداری چی ان, دوست داری زل بزنی به تمام صورتَکایِ شهر, همه یِ کسایی که زور میزنن شاد باشن, و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 بهمن 1397 15:32
گوشه ی چادر مادرم را میگرفتم باهم میرفتیم مخابرات نبش کوچه ششم. میگفتند مخابرات! اما اسمش اصلا مخابرات نبود که. همیشهی خدا هم شلوغ بود. نوبت میگرفتیم و مینشستیم. بعد از چند دقیقه صدا میزدند و میگفتند خانم فلانی کابین شمارهی سه یک اتاقک چوبی نیم در نیم، یک تلفن قدیمی و کثیف روی دیوار و بوی عرق نفر قبلی اما چه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 بهمن 1397 15:31
آخرش را برایت بگویم فوق فوقش تو رفته ای من نشسته ام همینجا روی همین صندلی خاطره مرور می کنم چند روز را به کلافگیِ ترک عادت می گذرانم چند شب بیخواب میشوم چند عصر دلگیر را پیاده قدم میزنم چند بار هم حماقت می کنم و یک پیغام دلم برایت تنگ شده می فرستم بدترین حالتش را برایت میگویم تو جواب نمیدهی و من چند روز دیگر را هم به...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 بهمن 1397 11:51
یک مدت که فیس بوک را باز نکنی، برایت ایمیلهای دلتنگی میفرستد. پیام میدهد یکی از دوستهات، نوشته تازهای گذاشته؛ نمیخواهی بخوانی؟ یا میگوید برگرد پیش ما، ببین این آقا را میشناسی؟ یا این خانم را؟ مدتی که نروی، پیام میدهد که یکی، زیر پست دیگری کامنت گذاشته؛ پُست تازهای، صدتا لایکِ قلبی خورده؛ امروز تولد ساراست یا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 دی 1397 16:25
دلم برای خودم میسوزه شاید این دلتنگی ،،دلتنگی برای منه سابقمه دیگه این حجم از تنهاییو دوس ندارم هر وقت اومدم اینجا از جداییمون نوشتم ی اتفاقی افتاد ک ما دوباره ارتباطمونو شروع کردیم نمیدونم شاید اینبارم میخوام ک این اتفاق بیفته ولی ب چ قیمتی؟ نمیدونم مشکل از منه ک زیادی بد دل و شکاک و عصبی و زودرنجم یا ادمایی ک وارد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 آذر 1397 00:57
به زندگی فکر کن؛ ولی برای زندگی غصه نخور دیدن حقیقت است ، ولی درست دیدن ، فضلیت. ادب خرجی ندارد ولی همه چیز را میخرد. با شروع هر صبح فکر کن تازه بدنیا آمدی . مهربان باش و دوست بدار و عاشق باش. شاید فردایی نباشد. شاید فردایی باشد اما عزیزی نباشد... الهی_قمشه_ای
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 آذر 1397 00:54
هرگز کسی را برایِ فاصله ای که می گیرد و ارتباطی که نمی پذیرد ، سرزنش نکنید ! در دنیا ، آدم هایِ زیادی هستند که آنقدر از رفیق و آشنا ، ضربه خورده اند که از اعتماد و نزدیک شدن به آدم ها ترسیده اند . ترجیح داده اند در حاشیه ی امنِ بی کسیِ شان بمانند ، دردِ سکوت و تنهایی را به جان بخرند ، اما از آدم ها ، دردسرها و ضربه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 آذر 1397 21:06
تو این مدت داشتم به آدمی کمک میکردم که حلال همه مشکلاتمه و من این حقیقت رو تا پنج شنبه نمیدونستم,,,ولی اون میدونست که میتونه کمکم کنه و تو این مدت حتی یکبارم چیزی نگفت,,,روزا بیهوده میان و میگذرن,م هم مقالشو اماده کرده,,,اتفاق خوب و بد زیادی افتاده که حوصله تعریف کردنشو ندارم سوالی که امشب ذهنمو درگیر کرده اینه که من...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 آذر 1397 20:03
نبودنت را پشت کدام پنجره جا گذاشتی که پاییز همه چیز را بر باد داد جز نام تو را که برگ تنهایی من است امیر وجود
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 آذر 1397 23:50
مرا ببوس ... جوری که شکوه بکرِ ابرهای کوهستان را توی دستانم لمس کنم ... چشمانم را ببندم ، گم شوم ... و خودم را در سکوتِ کویر ، میانِ گرمایِ آغوشِ تو پیدا کنم ... مرا ببوس ... آنقدر عمیق ، که تمامِ جانم مست شود ، اشک شوق از چشمانم بریزد ، و گونه هایم از شدت عشق تو ، تب کند ... ! مرا جوری ببوس ؛ که زمان ، میانِ التهابِ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 مهر 1397 17:52
نمیدونم باید دلتنگش بشم یا نه ،،،تو نبودنش آرامش عجیبی هست با این وجود احساس میکنم بودنش رو بیشتر دوست دارم نمیدونم حقیقتا،،،وقتی هست یجورعذاب میکشم وقتیم نیست یجور دیگه،،،بد تموم شد،خیلی بد ،همه چی یهو بهم ریخت،مثل همیشه من قاطی کردم و زدم زیر همه چیز از پدرم متنفرم،تمام این اخلاق گندم بخاطر اونه،از وقتی یادمه تو...
-
107
چهارشنبه 10 مرداد 1397 20:05
مثلا رد شده باشیم از این روزهای دلهره و آشوب و سردرگمی و شب های بغض و دلتنگی و ناامیدی... مثلا مال هم شده باشیم و صبح ها دلت نیاید موقع رفتنت بیدارم کنی و بعد به جانم هی غر بزنی که چرا زودتر از تو میخوابم و دیرتر بیدار میشوم و من ریز ریز بخندم و تو حرصت بگیرد و من باز هم نگویم که بعدِ خوابیدنت می نشینم به تماشایت و...
-
106
سهشنبه 26 تیر 1397 19:37
بیایید کمی گریه کنیم برای تمام وقت هایی که باید عاشقی میکردیم و نکردیم تمام وقت هایی که عشق را تایپ کردیم دوستت دارم هایمان را کپی پیست کردیم از کسی به کس دیگر آنقدر کپی پیست کردیم که دوستت دارم ها هم کلیشه ای شد عشق مقدس هم به لجن کشیدیم گفتیم عشق است و هوس هایمان را جدا نکردیم الکی قهر کردیم و هی استیکر های ناراحت...
-
105
سهشنبه 26 تیر 1397 19:32
گــــــاهی بــــاید کَـــند. . . بــاید رفـت . . . گـــــــــاهی بــــاید فـــــرار کــــــنی از موقعیتی که شاید دوستـش داری امــا به چـه قیمتی ؟ گـــاهی حــــــــرف هـــــا بــــرای گفـــتن داری امــــــــــا گــوشی بـــــــرای شــــــنیدن . . . نـــه !! گــــــــاهی بــــاید رفـــت . . . بی صــــدا و آرام . . . بی...
-
104
سهشنبه 26 تیر 1397 19:26
باور کنید قشنگ نیست ! حاصل رابطه تان تولد دوستت دارم هایی باشد که بعد از جدایی هیچکدام حضانتش را بر عهده نمیگیرید ... سحر رستگار
-
103
سهشنبه 26 تیر 1397 02:03
خب،،، به خودم تبریک میگم بالاخره موفق شدم از م جدا شم باید هفت شبانه روز جشن و پایکوبی راه بندازم مرسی که با احساساتش بازی کردم مرسی که مثل همیشه وقتی فهمیدم وابسته شده طردش کردم وای چقد شخصیت خفنی دارم آخه،،،اوووووووه کلی فرصت پیش رو دارم از همه مهمتر کلی ادم منتظر یه نگاهمن تا جون بدن برام آسوده بخواب من جان،به...
-
102
پنجشنبه 21 تیر 1397 21:28
روزگارم سخت میگذرد، از دوست داشتنت و نداشتنت از دستی که به موهایت بند نیست و دکمهی پیراهنی که به دست خودم باز و بسته میشود... زهرا_سرکارراه
-
101
دوشنبه 18 تیر 1397 14:40
گاهی فکر میکنم این ادم ناشناسی ک هرازگاهی پیامای ادبی یا مناسبتی برام میفرسته و اسم و فامیل مخففش شبیه اسم و فامیل اونه،ممکنه خودش باشه...چون یادمه که همیشه سرکلاس میگف دوتا خط داره... میدونم دارم فکرای بیهوده میکنم و چنین چیزی صحت نداره ولی ای کاش خودش بود این روزا هیچ چیز سر جاش نیس،کنار م بهم خوش میگذره حتی...
-
100
شنبه 5 خرداد 1397 22:33
به "نبودنها" عادت می کنیم و هر از گاهی در پاسخ به سوال "خوبی؟" می گوییم "ای" و نمی دانیم چرا "ای" صدای سوگواری ناخودآگاهمان است در فراق "بودن ها" ما چقدرررر دیریم...
-
99
شنبه 5 خرداد 1397 22:24
جای بعضی از آدمها در زندگی پُر نمیشود «زخم میشود» تا اَبد میماند …!
-
98
جمعه 4 خرداد 1397 22:07
جمعه دخترکی غمگین است که موهایش را باد نوازش میکند، نه معشوقش... !
-
این قسمت :بانو دیوانه میشود
شنبه 22 اردیبهشت 1397 18:19
خب ناراحتم دیگه،نباشم؟؟ یک ماهه که ندیدمش و دلم براش تنگ شده،،،تمام برنامه ریزی هام با نیومدنش بهم ریخت،،،نمیدونم حق داره یا نه ولی من بیشتر از اون حق دارم،،،، فک میکنم قرار بعدی بیفته روز تولدش یعنی 29خرداد هر چند که اینم معلوم نیست قطعی باشه اصلا نه تهنا هیچ قراری باهاش نمیذارم بلکه حتی حرفشم نمیزنم واقعا امروز خورد...
-
96
سهشنبه 18 اردیبهشت 1397 00:29
تصمیم گرفتم دیگه برا کسی که ارزششو نداره دلسوزی نکنم هر چقد من بهش محبت میکنم اون هارتر میش انقد رفتاراش زشته که حتی م رو هم ناراحت کرده،بهترین رفیقشو نمیدونم چرا از همون روز اول که منو دید باهام بد شد من هرچقد تلاش کردم بهش نزدیک شم و باهاش خوب برخورد کنم اون اما دوری کرد و کل انداخت واقعا فازشو درک نمیکنم ،،،...
-
95
دوشنبه 17 اردیبهشت 1397 14:55
میشه با خیلیا بازم ادامه داد گفت و شنید و خندید اما دیگه دوسشون نداشت...
-
94
دوشنبه 17 اردیبهشت 1397 14:53
چشمانت را ببند و فکر کن! به دونده ای که با مشکلی در پایش و با اینکه می داند هیچ شانسی برای برنده شدن ندارد در مسابقه دو شرکت می کند چون قول قهرمانی به فرزندش داده! یا تصور کن... ماهیگیری را که با اینکه می داند دریا طوفانی ست و صیدی نصیبش نمی شود اما باز برای روزی آن روزش دل به دریا زده... خواستم بگویم حسی دارم شبیه...
-
93
پنجشنبه 9 فروردین 1397 00:50
و این منم زنی تنها در آستین پیراهنی که قرار بود مادرت برایت بالا بزند .. !
-
92
جمعه 3 فروردین 1397 14:38
یه وقتایی لازمه این گوشیه لعنتی رو خاموش کنی، تکیه بدی به دیوار دلت، بگی امروز فقط با همیم، هرچقد دوست داری حرف بزن، هرچقد دوست داری گله کن، حق با توعه، من زیاد وقت گذاشتم واسه بعضیا. من زیاد از خودم وخودت خرج کردم واسه بعضیا، من زیاد سوختم پای بعضیا. یه وقتایی لازمه در گوش دلت بگی: قول میدم دیگه به این زودیا خر نشم،...