شاید نوشته های امشبم تکراری باشه اما چه کنم که بزرگترین هم و غمم همینه

چه کنم که زندگیه کلیشه ای رو دوست ندارم،چه کنم که دوست ندارم زندگیم مثل زندگیه اقوام پدریم بشه

دلم نمیخواد بوی قرمه سبزی بدم،،،حالم از کارهای تکراری بهم میخوره،اینکه صب تا شب مشغول شست و شو اشپزی و بچه بزرگ کردن باشم ،حالمو بد میکنه

روحم کنارم نیست،،،فرسخ ها دورتره،،،بی تابم،بی تاب رفتن و نبودن

بی تاب دوری کردن از این جماعت،خستم،،،،کاش چشمامو ببندم و باز کنم ببینم به آرامش رسیدم ،ببینم همونجایی هستم که دلم میخواد،،،تو این مدته که مثلا بیخیال رفتن شدم حالم بدتر از همیشس،،،احساس پوچی میکنم،حس میکنم چیزیو کم دارم چیزیو گم کردم،،،با خودم میگم اخرش ک چی،،،قراره بمونی و تباه شی دیگه،،،

خدایا تا دیر نشده منو به خواسته قلبیم برسون

نذار موعدش بگذره

همین