خدایا این روزایی که داره به بدترین شکل ممکن سپری میشه،عمره ها،حواست هس؟؟؟

مطمئنی حواست هست؟؟؟؟

هوف،چی بگم 

والا خودمم موندم که واقعا این همه عذاب و سختی چه لذتی میتونه برات داشته باشه،به کجا میخوای برسی؟؟

خودت خوب میدونی این روزا چه افکاری تو سرم جولان میدن،،،

این حق نیست،،،

حالم از هر چی صبر و تحمله بهم میخوره

بهترین روزای عمرم داره پوچ میشه

هر چقد هم تلاش میکنم فایده نداره

هر روز گندتر از دیروز

نمیشه این آدمو تحمل کرد خدا،چرا نمیخوای درک کنی

چرا نمیخوای قبول کنی،،،

هر بلاییم سرش بیاد بازم این ما هستیم  ک ضربه میخوریم و تو دردسر میفتیم


حس خوبیه زیبا بودن،

خوش اندام بودن

ناز بودن،آروم و موقر بودن

حس خوبیه وقتی کسی نمیتونه مقابل  زیباییت سکوت کنه و حتما باید لب به تعریف باز کنه

حس خوبیه چشم زیبا  و خوش حالت داشتن

حس خوبیه دوست داشتنی بودن

حس خوبیه وقتی یکی تو گروه میپرسه خانم فلانی کیه؟و جواب میدن همون ک خوشگله و چشمای خیلی خیلی خوشگلی داره 

حس خوبیه وقتی همه دوس دارن  بهت نزدیک شن و تورو فامیل خودشون کنن

حس خوبیه وقتی بین دوستات ،برای پسرای مجرد و دم بختشون انتخاب میشی و  کمی اونطرف تر یکی پیدا میشه و لب به اعتراض باز میکنه و میگه که ای بابا ،ما هم هستیما...

اما امان از بداقبالی،،،از پیشونی سیاهی،،،امان،،،امان

امان از این حس مزخرف پشیمونی،،،

خانم ز همچنان در حال چزوندن منه

مدام از مال و اموالشون میگه

واقعا دارم دیوونه میشم

دختر من ب اندازه کافی غم و غصه دارم،تو دیگه بدترش نکن

بابا حالش روز به روز بدتر میشه،دیشب بردمش بیمارستان و تو مسیر هم صحبت شدیم و آشتی کردیم

زندگی روز به روز سخت تر میشه

خیلی تنهام،خیلی دلگیرم

نیاز دارم یکی باشه به آغوشش پناه ببرم و های های گریه کنم،،،

نمیدونم این وضعیت تا کی ادامه داره

واقعا طوفان شده 

خدایا بغلم کن

محکم بغلم کن

دوس دارم تو آغوشت بخوابم و دیگه  پا نشم

خستم خدا،،،کم آوردم،،،مسیر طولانی و تاریکه

کسیو ندارم همراهیم کنه ،کمکم کنه ،

تنها امیدم خودتی

توروقران ناامیدم نکن،،،

تورو ب  امام حسین قسمت میدم ناامیدم نکن

حاااالم خیلی خووووبه،،،اعصابم ارومه

همچنان با بابا حرف نمیزنم و قهریم،،،حالش انگاری خوب نیست،دقیق نمیدونم چه اتفاقی براش افتاده اما هر چی هست از کمرشه،،،تا حالا چند بار بیمارستان و دکتر رفته اما انگاری خوب نشده،،،برام مهم نیست

وقتی خودش به فکر سلامتیش نیست چرا من باشم،اصلا مگه اون به فکر سلامتیه من بود؟؟26سالمه و کلی مریضی دارم که به لطف پول پرستیش یا نصفه و نیمه رها کردم یا اصلا دنبال درمانشون نرفتم

خداجون هر اتفاقی قراره بیفته، بیفته

فقط  من ضرر نکنم،،،،خوب میدونی ک تا همینجاشم کلی ضرر کردم و از زندگی عقب  افتادم

چند روزی بود که حس خوبی داشتم ،انگار قرار بود یه اتفاق خوبی بیفته و من منتظر بودم ببینم جریان چیه چرا مدام دلم نوید یه اتفاق خوبو میده و اصلا اون اتفاق چی میتونه باشه؟؟؟

تا امروز،،،احساس میکنم اون اتفاق خوبه افتاده 

بیشتر ازین نمیتونم چیزی بگم تا ببینم آینده قراره چی بشه و آیا اصلا اتفاق خوبی هس یا نه؟؟

درکنار تمام دغدغه ها و مشغله ها،فکر آقای همکلاسی ولم نمیکنه

همش با خودم میگم که موقعیت خوبی بود که به راحتی از دست رفت،،،یادمه اون وقتایی که باهم از مهاجرت حرف میزدیم شوخی میکرد و میگفت نگران نباش،بهت قول میدم وقتی خواستم از ایران برم تو رو دعوت کنم فرودگاه و سعادت خداحافظی کردنو بهت بدم

بعد منم میگفتم اگه میخوای از حسودی بمیرم حتما اینکارو بکن

اونم میگف اصلا هدف همینه

بیشعوره دیگه

هووووف

دلم میگیره وقتی یادم میفته دیگه نمیتونم ببینمش،،،

بهش علاقه ندارما،اما احساس میکنم تنها کسی بود که میتونست کمکم کنه البته ناگفته نمونه که علاقه زیادی به کمک کردن ب من داشت.

یه مدت خیلی تلاش  میکرد برام  هدیه بخره اما من نمیذاشتم

مردادی بود اما غرور شهریوری هارو داشت


اومممم،دیگه چی بگم؟؟؟

فعلا همین دیگه

تا بعد

تموم شد

همکلاسی های عزیز

کمتر از یک سال باهم بودیم،روزهای خوب و بد زیادی رو کنار هم گذروندیم،بهم تیکه انداختیم و همدیگرو اذیت کردیم،،،تو ی برهه ای دوگانگی ب وجود اومد و مسیرمون ازهم جدا شد

گاهی با هم بحث کردیم،گاهی خندیدیم،شوخی کردیم،،،غیبت کردیم

روزای پراسترسی رو گذروندیم،،،

خلاصه که خاطرات خوب و بد زیادی با هم ساختیم،،،هیچ وقت فکر نمیکردم روزی دانشجوی ارشد بشم،هیچ وقت فکر نمیکردم جدایی از شما سخت باشه،،،حتی از اون دو نفری که باهم قهریم،،،

دلم براتون تنگ میشه،،،

ی زمانی از خدا خواستم مسیرمونو از هم جدا کنه و کرد!!

براتون آرزوی بهترین هارو دارم،،،


پ ن:از گروه ها لفت دادم و اخرین رشته اتصالو بریدم


64

هووووف

چند روزه که با بابا حرف نمیزنم،قهریم

کلا وقتایی که قهریم اعصابم آرومه،حالم بهتره

واقعا غیرقابل تحمله

دیروز رفتم دانشگاه،با مرخصیم موافقت کردن فقط گفتن باید از مهرماه اقدام کنم

خلاصه کنم حرفامو:

در به در دنبال کارم

شد،شد

نشد هم معلوم نیست چی پیش میاد

شاید تو این فاصله خواستگاری پیدا شد و من مجبور شدم ازدواج کنم

میدونم که خوشبخت نمیشم،میدونم که آخرش تباهیه اما واسه فرار از دست بابا تنها راهیه که دارم

مگر اینکه یا اون بمیره یا من

ببخش پدر،دوستت ندارم

 

نمیدونم چرا یه لحظه تصور اینکه مردی و دیگه نیستی دلمو به درد آورد،،،

کاشکی کمی فقط کمی مهربون بودی

خیلی دوست دارم ببوسمت،،،بغلت کنم،،،خاطره های پدر و دختریه خوبی بسازیم اما ناسازگاری بابا،،،بداخلاقی،بد دهنی،زبون تند و تیزی داری،،،فقط و فقط به پول فکر میکنی 

مامان میگه این رفتارات تلافیه تمام سختی های که از بچگی تا بزرگسالی کشیدی

بابام آدم خوبی نیست،،،دوسش ندارم اما دلم درد میگیره وقتی همه ازش بد میگن



همین!


63

من امشب دلم برای خودم هم میسوزد !

برای غربتم در دیار آشنایان ؛

و برای آشنایان در غربت دلم

من دلم برای خودم

برای تو ،

برای دل هامان میسوزد ...


 نیکی فیروزکوهی


62

دلم نشکست وقتی بابا گف که خرجمو نمیکشه

دلم نشکست وقتی گفت برو کار کن و خرجتو در بیار

دلم نشکست وقتی عزیزی که از دست دادم اومد تو خوابم و به  من و بعد پدرم نگاه کرد و دوباره با همون چشمایی که توش غم  و خشم موج میزد خیره شد بهم و هشدار داد که طوفان تو راهه

دلم نشکست وقتی بابا منو با دخترای همسایه مقایسه کرد و گفت که آدم بدبختیم


اما دلم گرفت و شکست  وقتی آرش از بروز رسانی سایت خبر داد و گفت که باید برای انتخاب واحد آماده بشیم

قراره که این ترم رو مرخصی بگیرم ،چون نمیتونم شهریه بدم!!

هدفم این بود که راهمو از بچه ها جدا کنم که داره این اتفاق می افته،خدایا  شکرت،ناراضی نیستم و گله نمیکنم اما دروغ چرا 

هیچ وقت فکر نمیکردم که دلتنگشون بشم،،،به هر حال ممنون

امیدوارم فردا با درخواست مرخصیم موافقت کنن


همین!!



پ ن: 

وااای خدایا،یکی بیاد به این دوست سرخوشم بفهمونه من این روزا اصلا حال و حوصله چرت و پرتایی که برام میفرسته رو ندارم



گاهی دلها بخاطر نگفته ها می شکند

فاصله ات را با آدمها حفظ کن...
برای شناختن آدمها
اینقدر عجله نداشته باش ،
روزگار ، ذات تک تک آدمها را
به تو نشان می دهد
و تو میرنجی از خودت
و قضاوتهای عجولانه ی زود هنگامت...

یک روز به آدمها نگاه میکنی
و میبینی آنهایی که فکر می کردی بد هستند ،
برایت بزرگترین کارها را کرده اند
و آنها که دوستشان داشتی
و فکر می کردی همیشه دستت را
برای بلند شدنت از زمین می گیرند
زمینت زده اند
آنقدر محکم
که صدای خورد شدن استخوانهایت را
با تمام وجود شنیده ای...

آدمها را قضاوت نکن
روزگار بهترین قاضی است
ذهنت را از خوبی و بدی آدمها پر نکن
به حرفهای قشنگشان دل نبند
و از حرفهای نازیبایشان نرنج...

61

شهریور دختریست لجبازبا موهای نارنجی که 

هر سال همین موقع می آید !

31 روز چشم به راهت مینشیند و 

این چشم انتظاری ،

هرسال ادامه دارد ادامه دارد ...