به زندگی فکر کن؛

ولی برای زندگی غصه نخور

 دیدن حقیقت است ، 

ولی درست دیدن ، فضلیت.

ادب خرجی ندارد 

ولی همه چیز را میخرد.

با شروع هر صبح فکر کن تازه بدنیا آمدی .

مهربان باش و دوست بدار و عاشق باش. 

شاید فردایی نباشد. 

شاید فردایی باشد اما عزیزی نباشد...


الهی_قمشه_ای



هرگز کسی را برایِ فاصله ای که می گیرد و ارتباطی که نمی پذیرد ، سرزنش نکنید !

در دنیا ، آدم هایِ زیادی هستند که آنقدر از رفیق و آشنا ، ضربه خورده اند که از اعتماد و نزدیک شدن به آدم ها ترسیده اند . ترجیح داده اند در حاشیه ی امنِ بی کسیِ شان بمانند ، دردِ سکوت و تنهایی را به جان بخرند ، اما از آدم ها ، دردسرها و ضربه هایِ تازه ، دور باشند .

قضاوتشان نکنید !

این ها زخمی اند ،

زخمیِ اعتمادهایی که نباید می کردند !


نرگس_صرافیان_طوفان‌



تو این مدت داشتم به آدمی کمک میکردم که حلال همه مشکلاتمه و من این حقیقت رو تا پنج شنبه نمیدونستم,,,ولی اون میدونست که میتونه کمکم کنه و تو این مدت حتی یکبارم چیزی نگفت,,,روزا بیهوده میان و میگذرن,م هم مقالشو اماده کرده,,,اتفاق خوب و بد زیادی افتاده که حوصله تعریف کردنشو ندارم

سوالی که امشب ذهنمو درگیر کرده اینه که من ده سال دیگه کجام و دارم چیکار میکنم


نبودنت را
پشت کدام پنجره جا گذاشتی
که پاییز
همه چیز را بر باد داد
جز نام تو را
که برگ تنهایی‌ من است
امیر وجود

مرا ببوس ...

جوری که شکوه بکرِ ابرهای کوهستان را توی دستانم لمس کنم ...

چشمانم را ببندم ، گم شوم ... و خودم را در سکوتِ کویر ، میانِ گرمایِ آغوشِ تو پیدا کنم ...

مرا ببوس ...

آنقدر عمیق ، که تمامِ جانم مست شود ،

اشک شوق از چشمانم بریزد ،

و گونه هایم از شدت عشق تو ، تب کند ... !

مرا جوری ببوس ؛

که زمان ، میانِ التهابِ لب هایت متوقف شود ،

و من ... تا ابدِ همین ثانیه ، متعلق به تو باشم ...

می خواهم در انقلابِ بوسه ات ، منهدم شوم ،

پیکرِ بی جانم را میانِ امنیتِ بازوانت رها کنم ،

تو مالکِ تمامِ جانم باشی ؛

و من ... سهمِ مطلقِ لب های تو ...

من برایِ حل شدن در تو آماده ام ...

مرا میانِ استحکامِ بازوانت بپیچ ،

و بدونِ هیچ مراعات و بهانه ای ؛

به اندازه ی تمامِ ثانیه های نبودنت ؛

ببوس ... !!!


نرگس صرافیان طوفان‌