56

نمیخواستم دیگه چیزی ازین موضوع بنویسم،اما نمیتونم،خیلی بهم ریختم،امروز بیش از اندازه استرس روم بوده خیلی تحت فشار روحی بودم،چن ماه بود ازین حالم خبری نبود

امرو رفتم کلاس،وقتی وارد شدم و رفتم رو صندلی نشستم مربیم برگش گف خانم ز پیداشون نیس،امروز نیومده!!

این اولین تلنگر بود،مربیم هیچ وخ چنین حرفی نمیزد،،،تقریبا 1ساعت بعد خانم ز تشریف آوردن ،اونم ن تنها،بلکه همراه زن داداشش!!

عکسشو اون روز کذایی نشونم داده بود!

وقتی دیدمش یاد مامان افتادم چون ازین تیپ دخترا خوشش نمیاد،حتم دارم وقتی میدیدش کلی ایش و ویش  میکرد،،،

خلاصه ک جو کلاس خیلی سنگین شد،من رفتم درس جدید بگیرم ک مربیم بهم گف بهش جواب دادی؟؟؟ من چشام شد 4تا،ینی واقعا داشت از حدقه در می اومد،نمیدونم کی بهش گفته،شاید ز،چون اینطور ک از شواهد پیداس کار کسی جز اون نمیتونه باشه و احتمالا از همون اول بهش همه چیو گفته بود ک امربیم بهم گفته بود فک کنم برات نقشه هایی کشیده،،،خلاصه ک واقعا دهنم قفل کرده بود،،،خصوصا ک یهو کلاس ساکت شد و چشم اکثریت ب من دوخته شد!!مربیم دوباره سوالشو تکرار کرد و من آروم گفتم جواب منفی دادم و ردش کردم

مربیم گف چرا؟؟ گفتم نمیخوام ب این مسائل فک کنم فعلا همه هم و غمم بورسیس

گف اشتباه نکن بعد پشیمون میشی،منم گفتم نمیشم

اونم اهسته تر از قبل گف لیاقتت بهتریناست،البته نمیگم این ادم و خونوادش بدنا ولی تو دختر خوبی هستی،،،

منم گفتم شما لطف دارین،،،خلاصه بحث مهاجرت شد،گفتم تصمیم دارم برای کانادا اقدام کنم نمیگم صد در صد موفق میشم ولی میخوام همه تلاشمو بکنم،،،

بعدشم ک اومدم نشستم و مشغول شدم اما تو رفت و امدا متوجه نگاه سنگین جاری جان بودم

ی چیزی بگم؟؟؟

خوب شد ج منفی دادم من اصلا نمیتونم با این جنس از آدما کنار بیام ،،،چون اعتماد ب نفس خودم پایینه و دختر آرومی هستم اما ز و زن داداشش درست نقطه مقابل من هستن و من امروز با دیدنشون واقعا بهم ریخته بودم

دوس داشتم هر چ زودتر کلاس تموم بشه و بیام خونه

هووووفففف،

چی بگم والاع،،،

من نمیخواستم کسی چیزی بفهمه اما حالا همه میدونن

خدایا دوستت دارم


پ ن:

چقد بین من و اون آدما فاصله بود،،،اونا خنده هاشون از ته دل  بود من اما...

چقد راحت بودن،درست برعکس من

واااای خدا تمام کمبودها و حسرتام با دیدن اون دختر یادم اومد ،،،اگه این اتفاق می افتاد بدون شک همون روزای اول افسرده میشدم،،،چقد لوند بود و عشوه می ریخت،،،من اما

وای پدرم همیشه دعوام میکرد،من بچه بودم ،از صحبتام ایراد میگرفت،میگفت اینطوری صحبت نکن،کلماتو نکش اخه دست من نبود،،،وای خدایا،حالم خوب نیست

لعنت ب این زندگی

اگه بله میدادم و ازدواج میکردم من و با زن داشش مقایسه میکرد،ن؟؟اون موهاش بلنده ،مردا موهای بلند دوست دارن،

بچه ک بودم موهام خیلی بلند بود اما از اخرین بار ک کوتاهش کردم دیگه هیچ وخ رشد نکرد،ضعیف شد و خیلی ریزش پیدا کرد،،،خدایا همین ی بار هوامو داشته باش منو از این محیط و آدما دور کن ،،،شرایطو جور کن