23

1ساعتی میشه ک برگشتم خونه،خداروشکر حالم خوبه

با اینکه خستم اما افسرده نیستم و احساس ناامیدی نمیکنم

امرو کلی اتفاق افتاد ،،،

قبلا ک با اقای همکلاسی در ارتباط بودم هر وقت میخواستم از بچه های کلاس،اساتید یا هر شخص دیگه ای گلایه کنم میگف غیبت و قضاوت ممنوع ،ب هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی اجازه انجام این کارهارو نمیداد و خودشم شدیدا بهش پایبند بود

ولی از اونجایی ک ی میوه گندیده بقیه میوه هارم خراب میکنه

امروز صدای اقای همکلاسی در اومد،،،

ی عده از بچه ها تو راهرو جمع شده بودن و داشتن گله و شکایت میکردن من ک رسیدم بهشون وقتی دیدم ایشون سخنران گروهه خودمو از گروه کشیدم کنار و رفتم روی صندلی نشستم و طبق معمول رفتم تو فکر،،،

دوستم میگف خیلی از رفتار 4تایی های کلاس ناراحت بود

و مدام میگفت چقد باید ساکت بود و دم نزد،تو گروه پیام میذاریم پاک میکنن،موزیک میزاریم پاک میکنن میگن گروه علمیه

بعد خودشون هر کاری بخوان می کنن و هر پیامی بخوان میفرستن

و خلاصه ازینجور حرفا.

اون ادم ممنوعه هم امرو کمتر اذیتم کرد مدام تلاش میکردم فکرمو مشغولش نکنم ،خدایا میشه تو همین 1ماه باقی مونده ب اشتباهش پی ببره و اون ادم منفور گورشو گم کنه

اقای همکلاسی!

مرسی ک برای اتمام پروپزال کمکمون کردی و راه سریع تر ب نتیجه رسیدنو نشونمون دادی،،،


پ ن: 

یادم رف درمورد دوستم بنویسم!

هنو نظرم نسبت بهش تغییر نکرده،یجورایی تصمیم گرفتم برگردم تو لاک خودم و محتاطانه با همه برخورد کنم،،،


پ ن 2:

تو این چن وخ همش باخودم فکر میکردم ک ادم مهمی رو از دست دادم اما امروز وقتی دوباره این فکر و حس اومد سراغم ی چیزی ته ته قلبم گف ن،،،اون ادم اصلا ارزششو نداره و قراره ک بهترینها قسمتم بشن