1ساعتی میشه ک برگشتم خونه،خداروشکر حالم خوبه
با اینکه خستم اما افسرده نیستم و احساس ناامیدی نمیکنم
امرو کلی اتفاق افتاد ،،،
قبلا ک با اقای همکلاسی در ارتباط بودم هر وقت میخواستم از بچه های کلاس،اساتید یا هر شخص دیگه ای گلایه کنم میگف غیبت و قضاوت ممنوع ،ب هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی اجازه انجام این کارهارو نمیداد و خودشم شدیدا بهش پایبند بود
ولی از اونجایی ک ی میوه گندیده بقیه میوه هارم خراب میکنه
امروز صدای اقای همکلاسی در اومد،،،
ی عده از بچه ها تو راهرو جمع شده بودن و داشتن گله و شکایت میکردن من ک رسیدم بهشون وقتی دیدم ایشون سخنران گروهه خودمو از گروه کشیدم کنار و رفتم روی صندلی نشستم و طبق معمول رفتم تو فکر،،،
دوستم میگف خیلی از رفتار 4تایی های کلاس ناراحت بود
و مدام میگفت چقد باید ساکت بود و دم نزد،تو گروه پیام میذاریم پاک میکنن،موزیک میزاریم پاک میکنن میگن گروه علمیه
بعد خودشون هر کاری بخوان می کنن و هر پیامی بخوان میفرستن
و خلاصه ازینجور حرفا.
اون ادم ممنوعه هم امرو کمتر اذیتم کرد مدام تلاش میکردم فکرمو مشغولش نکنم ،خدایا میشه تو همین 1ماه باقی مونده ب اشتباهش پی ببره و اون ادم منفور گورشو گم کنه
اقای همکلاسی!
مرسی ک برای اتمام پروپزال کمکمون کردی و راه سریع تر ب نتیجه رسیدنو نشونمون دادی،،،
پ ن:
یادم رف درمورد دوستم بنویسم!
هنو نظرم نسبت بهش تغییر نکرده،یجورایی تصمیم گرفتم برگردم تو لاک خودم و محتاطانه با همه برخورد کنم،،،
پ ن 2:
تو این چن وخ همش باخودم فکر میکردم ک ادم مهمی رو از دست دادم اما امروز وقتی دوباره این فکر و حس اومد سراغم ی چیزی ته ته قلبم گف ن،،،اون ادم اصلا ارزششو نداره و قراره ک بهترینها قسمتم بشن