101

گاهی فکر میکنم این ادم ناشناسی ک هرازگاهی پیامای ادبی یا مناسبتی برام میفرسته و اسم و فامیل مخففش  شبیه اسم و فامیل اونه،ممکنه خودش باشه...چون یادمه که همیشه سرکلاس میگف دوتا خط داره...
میدونم دارم فکرای بیهوده میکنم و چنین چیزی صحت نداره ولی ای کاش خودش بود
این روزا هیچ چیز سر جاش نیس،کنار م  بهم خوش میگذره حتی خونوادشم از رابطه بینمون باخبر شدن و  به گفته م مامانش کلی پزمو میده و ازم تعریف میکنه و دوس داره که سریعتر عروسش شم مامانش شدیدا تمایل داره هرچه زودتر با من از نزدیک آشنا شه،م یه مدت سر همین قضیه بهم فشار آورده بود اما من  بهش گفتم که هنوز آمادگی ندارم و بهش قول دادم تا آخر تابستون این اتفاق بیفته،،،خاله هاشم دوست دارن با من آشنا بشن و مادربزرگش ندیده عاشقم شده،،،م میگه عکستو دیده و کلی خوشش اومده و میگه حتما باهاش ازدواج کن
الان اینا یعنی خوشبختی؟
دروغ چرا،،،دلم هنوزه گیره،فکرم هنوز مشغوله
هنوز گاهی بهش فکر میکنم
بعضی وقتا دنبال بهونه واسه کات کردن رابطم با م هستم ،نمیدونم تهش چی میشه ،به خودم اعتماد ندارم و از دست خودم شاکی هستم،شاکی هستم ازینکه گاهی به م به عنوان یه پل واسه رسیدن به هدفم نگاه میکنم ،،،گاهی جامونو عوض میکنم و با خودم تصور میکنم که م همچین نیتی داره و ازین تصور دلم به درد میاد.
چقدر من بدم

100

به "نبودنها" عادت می کنیم و هر از گاهی در پاسخ به سوال "خوبی؟"

 می گوییم "ای"

و نمی دانیم چرا



"ای" صدای سوگواری ناخودآگاهمان است در فراق "بودن ها"


ما چقدرررر دیریم...

99

جای بعضی از آدمها

در زندگی پُر نمی‌شود

 «زخم می‌شود» 

تا اَبد می‌ماند …! 



98

جمعه

دخترکی غمگین است

که موهایش را باد نوازش می‌کند،

نه معشوقش... !


 

این قسمت :بانو دیوانه میشود

خب ناراحتم دیگه،نباشم؟؟

یک ماهه که ندیدمش و دلم براش تنگ شده،،،تمام برنامه ریزی هام با نیومدنش بهم ریخت،،،نمیدونم حق داره یا نه ولی من بیشتر از اون حق دارم،،،،

فک میکنم قرار بعدی بیفته روز تولدش یعنی 29خرداد هر چند که اینم معلوم نیست قطعی باشه

اصلا نه تهنا هیچ قراری باهاش نمیذارم بلکه حتی حرفشم نمیزنم 

واقعا امروز خورد تو ذوقم ،هرچند که گفته بود قطعی نیس و از رفتارش مشخص بود نمیتونه بیاد اما بدم اومد ازینکه زورش به پدرش نرسید...

متاسفانه ادم ظاهرسازی نیستم و حتم دارم تا الان فهمیده که از این قضیه ناراحتم

اصن به درک بزا بفهمه،،،

لعنت ب این زندگی

ازونطرفم مدام خواب ن  رو میبینم ،خب بیشعور مگه ازدواج نکردی پس تو خواب من چیکار میکنی،،،حالا خوبه ادمی نیستی که  اجازه بدی چیزی بهت تحمیل بشه پس انقد تو خوابم ناراحت نباش و از همسرت گله نکن و برای من دلتنگ نباش،،،هر چند که میدونم تو دنیای واقعی حالت با همسرت خوبه و خوابایی که میبینم چپ هستش

96

تصمیم گرفتم دیگه برا کسی که ارزششو نداره دلسوزی نکنم هر چقد من بهش محبت میکنم اون هارتر میش

انقد رفتاراش زشته که حتی  م  رو هم ناراحت کرده،بهترین رفیقشو

نمیدونم چرا از همون روز اول که منو دید باهام بد شد من هرچقد تلاش کردم بهش نزدیک شم و باهاش خوب برخورد کنم اون اما دوری کرد و کل انداخت

واقعا فازشو درک نمیکنم ،،، نمیدونم چرا نمیخواد منو تو گروهشون بپذیره،امروز به  م  پیشنهاد داده بود که چهار نفری برن بیرون

میگم چهار نفری  یعنی خودش

دوس دخدرش

دوست دوس دخدرش 

و م

همیشه ازین پیشنهادا بهش میده ،بدون من برن بیرون و خوش بگذرونن انگار من میخورمشون

امشب  م  میگف درکش نمیکنم

 رفتاراش خیلی عجیب شده هر چی باشه تو دوس دختر منی و نباید با تو اینطوری برخورد کنه

 رو این حساب رابطشون داره شکراب میشه،بهش گفتم اگه واقعا رفیق خوبیه برات نذار این چیزا رو رابطتون اثر بذاره من دیگه کاری به کارش ندارم و عین خودش باهاش رفتار میکنم

واقعا نمیدونم مشکلش با من چیه بعضی وقتا طوری رفتار میکنه که انگار وجود ندارم

95

میشه با خیلیا بازم ادامه داد

گفت و شنید و خندید

اما دیگه دوسشون نداشت...



94


چشمانت را ببند 

و فکر کن!

به‌ دونده ای که با مشکلی در پایش و با اینکه می داند هیچ شانسی برای برنده شدن ندارد در مسابقه دو شرکت می کند چون قول قهرمانی به فرزندش داده!

یا تصور کن...

ماهیگیری را که با اینکه می داند دریا طوفانی ست و صیدی نصیبش نمی شود اما باز برای روزی آن روزش دل به دریا زده...

خواستم بگویم 

حسی دارم شبیه آنها ...

می دانم که هرگز سهم من نمیشوی 

اما باز برایت میجنگم...

باز دوستت دارم!



93

و این منم 
زنی تنها
در آستین پیراهنی
که قرار بود
مادرت برایت بالا بزند ..  !


92



یه وقتایی لازمه

این گوشیه لعنتی رو خاموش کنی، تکیه بدی به دیوار دلت، بگی امروز فقط با همیم،

هرچقد دوست داری حرف بزن، هرچقد دوست داری گله کن، حق با توعه، من زیاد وقت گذاشتم واسه بعضیا. من زیاد از خودم وخودت خرج کردم واسه بعضیا، من زیاد سوختم پای بعضیا. 

یه وقتایی لازمه  در گوش دلت بگی: قول میدم دیگه به این زودیا خر نشم، بعد برداری این دل بیچاره رو ببری سینما، ببری پارک، ببری یه رستوران، بشینین لذتش رو ببرین. یه پیرهن زیبا براش بخر، یه عطر تازه که تو رو یاد دلت بندازه. دلت رو یاد تو 

یه وقتایی لازمه، گاز بگیری زبونت رو، بگی ساکت شو، اصلا نمیخوام حرف بزنی، غیبت نامردا رو نکن، ولشون کن،ما خودمون با هم باشیم کافیه.

یه وقتایی لازمه رووو قلبت بزنی،

آقا... خانوم

تعطیل شد، داریم میریم سفر، میریم عشق و حال، میریم واسه خودمون باشیم.

،شرمنده، من و قلبم باید بشینیم پای حرفای دلم،فعلا تعطیلیم، فعلا سفریم

یه وقتایی واقعا لازمه این گوشیه لعنتی رو خاموش کنی،

دلِ... یهو میگیره... یهو میمیره.


حسین_سلیمانی


91

متاسفانه یا خوشبختانه من تا زمانی که ننویسم اروم نمیشم...

اینکه خواهرت و خونوادت نمیان خونمون اما خودت همسرتو برمیداری و میای نشونه خوبی نیست،میدونم چرا اینکارو کردی 

خواستی بم بفهمونی که اونی که این وسط باخت من بودم ،من بودم که تو رو از دست دادم اما سخت در اشتباهی،من نباختم،بعد از تو با ادمای بزرگی اشنا شدم ،هدفای بزرگی رو دنبال کردم و به بعضیاشون رسیدم درصورتی که اگه تو زندگیم بودی محال بود بذاری حتی این اهداف به افکارم خطور کنن ،امیدوارم عقایدتو اپدیت کرده باشی و همچنان تعریفت از زن شستن و سابیدن و بوی قرمه سبزی دادن نباشه.

حالا من تو زندگیم کسیو دارم که همه جوره پشتمه به معنای واقعی دوستم داره وتمام تلاششو برای موفقیتم انجام میده و هیچ وقت سنگ جلوی پام نمیندازه،

اهداف و ارزوهامون مشترکه و کلی برنامه های خوب برای اینده داریم،،،ب ضم خودت امروز ضربه مهلکی بهم زدی اما صبر کن ، زمان همه چیزو مشخص میکنه که بازنده و برنده کی بوده

در هرصورت براتون ارزوی خوشبختی دارم اما از خدا میخوام بلایی که خواهرت سر خونواده ما اورد همسرت سر خونواده خودت بیاره

ببخشید ،من یکی دوسالیه خیلی کینه ای شدم و نمیتونم به همین راحتی از کسی بگذرم

90

من خوشبختم


خداجون شکرت

89



اگه کسی تو زندگیتونه ، ‏این جمله از نون شبم واجب تره. هر روز به خودتون یادآوریش کنید!

 

" به آدمى که کنارته کلى آدم نرسیدن و تو رسیدى. پس قدرشو بدون و دورش نزن "



88

آدمش را که پیدا کردید

همه را کنار بزنید و برایش جا باز کنید

مغز و قلبتان را از همه چیز خالی کنید 

و هیچ ترازویی برای مقایسه باقی نگذارید!

آنوقت اجازه بدهید

اجازه بدهید به چشم هایتان خیره شود

اجازه بدهید دستانتان را ببوسد

اجازه بدهید هرچقدر که دلش میخواهد،شما را به آغوش بگیرد.

اجازه بدهید پشت بند حرف هایتان ذوق کند،بگوید الهی بمیرم،الهی دورت بگردم و...


باور کنید،بی آنکه بفهمید وابسته میشوید

و عشق دوباره جان میگیرد!


زندگی زیست است ؛

نه فیزیک و ریاضی 

که انقدر قاعده وعددو ماشین حسابی اش کرده اید!

من و بهونه گیریهام

متاسفانه یا خوشبختانه تا به الان عقلم نتونسته حریف احساسم بشه

باهاش درمورد مسائلی که آزارم میداد صحبت کردم ،هر چیزی که تو دلم بود رو بهش گفتم یه کوچولو بینمون بحث پیش اومد اما درنهایت بازم حاضر نشد که این رابطه رو تموم کنیم و خیلی دستوری گفت که یه سری چیزا قابل تغییر نیست و باید همینجوری باهم کنار بیاییم

منم توقعاتمو کم کردم و فعلا همه چیز خوب و اروم شده

ازینکه حاضر نیست به همین راحتی ازم بگذره و در مقابل بداخلاقیام و بهونه گیریام  جای بلوا بر پا کردن  سعی میکنه ارومم کنه قلبا خوشحالم،،،

شخصیتش قابل احترامه

چند وقت پیش به یه بهونه الکی باهاش قهر کردم و مثلا خواستم رابطمونو اینطوری تموم کنم اما بازم مانع شد و انقدر واسطه فرستاد تا راضی بشم یه بار دیگه باهاش صحبت کنم بعد اگر به تفاهم نرسیدیم همون اتفاقی بیفته که دلم میخواد ،،،

این چیزارو گفتم که بگم این روزا دلم یه همراه واقعی میخواد،شاید علت بهونه گیریام بی سر و ته بودن رابطمونه

واقعا نمیدونم هدفش چیه و چی میخواد

غرومم نمیذاره در این مورد باهاش صحبت کنم،،،

دلم نمیخواد یه رهگذر باشم تو زندگیش

هر چند که هر ازگاهی از زندگی مشترک صحبت میکنه ولی با این وجود بازم حاضر نشدم که ازش بپرسم شوخی میکنه یا جدی

یا گاهی بین حرفایی که بینمون رد و بدل میشه ازم میپرسه که حاضرم باهاش ازدواج کنم یا نه

و من با مسخره بازی موضوعو عوض میکنم،نمیدونم چه مرگمه

امروز جدیدترین رتبه بندی دانشگاه های ایران تو دنیارو دیدم و خوشحال شدم وقتی دیدم دانشگاهش جز دانشگاه های تاپه،چه تو دنیا و چه تو ایران

میدونم خیلی زحمت کشیده که تونسته وارد این دانشگاه بشه و همینطور خیلی داره زحمت میکشه که بتونه واسه دکتراش اپلای کنه 

خوشحالم که بخاطر من کشور مورد نظرشو عوض کرد و رو کانادا زوم کرده

در حال حاضر هم روی پایان نامه و مقالش داره کار میکنه. 

براش ارزوی موفقیت و بهترینهارو دارم چون میدونم لیاقتشو داره.


پ ن :کاش میشد به گذشته برگشت،،،

راسی اگه قرار باشه ولنتاین همو ببینیم باید براش چی بخرم :(

86

پسر خوبیه اما به درد هم نمیخوریم سرش شلوغه و حسابی رو هدفش تمرکز کرده و سخت داره تلاش میکنه،،،باید شرایطشو درک کنم اما نمیتونم،من محتاج توجهم،خوب یا بد ایشون توجهشون اونقدری که از نظر خودم باید باشه نیست،شاهد تلاشش برای جلب رضایتم هستم اما خب دیگه،،،منم ادمم ،روحم و حسم نیاز به ارضا شدن دارن که این اقا از پسش بر نمیاد،چند وقت پیش ازش خواستم همه چیزو تموم کنیم ،ازم علتشو خواست منم گفتم

اونم گفت قول میده اصلاح کنه رفتارشو،تا حدودی موفق بود اما بازم اونی نشد که میخوام،این رابطه جز عذاب برای من چیزی نداره،،،باید مثل همیشه به تنهایی خو کنم سرنوشت من از اول تنهایی بوده تا اخرشم تنهاییه و عوض بشو نیست

قلبا دوس ندارم از دستش بدم اما هر ادمی صبر و تحملی داره و من نگران اون روزیم که صبر و تحملم تموم بشه و عقلم حریف احساسم بشه و شکستش بده 

دوست دارم حالا که خوابه بهش پیام بدم و همه چیزو تعریف کنم اما دو دلم و نمیدونم کارم درسته یا نه،یه حسی بهم میگه صبرکنم و من ادم صبر کردن نیستم

85

دنیای دخترانه ی من تصور می کرد 

تو مثل نوشته هایت به دنبال ساختن عاشقانه های

ناب می گردی ...

تو دیوانه ی عطر موهایم می شوی

و خودت را در کافه ایی که همیشه با من می روی

جا می گذاری !


منِ دیوانه خیال می کردم 

مردی که همه ی عکس هایش با قلم و کاغذ است 

فراموشی بلد نیست و 

مثل قهرمان داستان هایش تا آخرین نفس

برای معشوقه اش می ماند !


من اما حالا می فهمم 

مردی مثل تو 

که خوب می نویسد 

یک برزخ مطلق است ...

وقتی برایت می خواند

 دلت میخواهد 

تا در آغوشش پیر شوی 

اما وقتی قلم و خودکارش را کنار می گذارد

دلت می خواهد تمام راهی را که آمدی

با پاهای برهنه ات برگردی.

84

چقد امروز دل نازک تر از همیشه شدم

انقدر که با دیدن گلای رزی که توی گلخونه پرورش داده میشه و تلوزیونم درحال نشون دادنشونه بغضم میگیره و اشکم سرازیر میشه

فریدون مشیری

یکی را دوست دارم

ولی افسوس او هرگز نمیداند

نگاهش میکنم شاید

بخواند از نگاه من

که او را دوست می دارم

ولی افسوس او هرگز نمیداند

به برگ گل نوشتم من

تو را دوست می دارم

ولی افسوس او گل را

به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند

به مهتاب گفتم ای مهتاب

سر راهت به کوی او

سلام من رسان و گو

تو را من دوست می دارم

ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید

یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید

صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت

بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم

ولی افسوس و صد افسوس

زابر تیره برقی جست

که قاصد را میان ره بسوزانید

کنون وامانده از هر جا

دگر با خود کنم نجوا

یکی را دوست می دارم

ولی افسوس او هرگز نمیداند

83

می دانم نمی دانی

چقدر دوستت دارم

و چقدر این دوست داشتن همه چیزم را

در دست گرفته است

می دانم نمی دانی

چقدر بی آنکه بدانی می توانم دوستت داشته باشم

بی آنکه نگاهت کنم

صدایت کنم

بی آنکه حتی زنده باشم

می دانم نمی دانی 

تا بحال چقدر دوست داشتنت 

مرا به کشتن داده است