9




ﺑﻌﻀﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﺳﺖ. 


ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻨﺸﯿﻨﯽ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﻭ ﺳﺮﺕ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ. ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﺪ، ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻧﻪ حتا ﺣﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺪ. 


ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﺭﯾﺶ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻧﺰﻧﯽ، ﻟﺒﺎﺱ ﺗﻤﯿﺰﺕ ﺭﺍ ﻧﭙﻮﺷﯽ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﻧﮑﻨﯽ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺁﻥ ﺁﻫﻨﮕﯽ ﺭﺍ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯽ، ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭَﺩَﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ.


ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺷﯽ، ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩِ ﺧﻮﺩﺕ. ﺯﺍﻧﻮﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮﯼ، ﺑﻪ ﻗﺒﻞ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ. ﻭ ﯾﺎ حتا ﻓﮑﺮ ﻫﻢ ﻧﮑﻨﯽ. ﻓﻘﻂ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﯽ. ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺩﻟﯿﻠﯽ. ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ.


ﺑﻌﻀﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﺳﺖ ﻭ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ، ﺗﺎﺑﻠﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﯾﺎ ﮐﺎﻏﺬﯼ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﯾﺶ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ :

ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﻢ، ﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ. ﻭﻟﯽ لطفن، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﻦ ﻧﺸﻮﯾﺪ.


ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ. 

ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ی ﺍﯾﻨﮑﻪ :

ﺁﻣﺪﻡ ﻧﺒﻮﺩﯼ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ . . .




8



اصلا ما عادت داریم به ترجمه کردن رفتار دیگران اگر اینطور نبود، اگر تا تقی به توقی نمیخورد از رفتارهای کسی که به تازگی یک جای زندگیمان پیدایش شده برداشت های عاشقانه نمیکردیم


و بعضی شب ها تا صبح روی فلان حرف یا رفتارش حساس نمیشدیم و داستانی که دوست داشتیم نمی ساختیم و ذوق نمیکردیم


اینهمه آدم اسیر عشق های یکطرفه، اطرافمان نبودند ؛ اشتباهمان اینست که فرصت نمیدهیم آدمها به زبان بیایند، تا نگاه مهربان دیدیم خیال میکنیم عاشقانه است


تا کمی توجه و حمایت دیدیم دلمان به عشقی گرم میشود که توی ذهنمان ساختیم و باورش کردیم


تا اسمش را صدا کردیم و در پاسخ "جانم" شنیدیم دلمان لرزید و عشق آمد نشست روی شانه هایمان


اما این برداشت های اشتباه یکجا راه درست را پیدا میکنند و دستشان رو میشود آن وقت اسمشان را میگذارند "سوء تفاهم" و هیچ کاری هم از دستت برنمی آید


وقتی کسی اسمش را صدا زد و جانم شنید وقتی نگاه هایی که تو تحویل گرفتی به دیگری سپرد وقتی فهمیدی آهنگ عاشقانه ای که برایت فرستاد برای دیگران هم ارسال شده


وقتی به خودت آمدی و دست پیش بینی هایت رو شد تازه آن وقت می نشینی و کلاف دلخوشی هایت را می

شکافی ، غصه میخوری و به حماقت خودت توی آینه میخندی


اما یاد میگیری تا آدمها با زبان خودشان خیلی چیزها را نگفته اند از رفتارهای نامفهوم و اتفاق های پیش پا افتاده ی عادی چیزی که دلت میخواهد نسازی و ناراحت یا دلخوش نشوی


لطفأ جوری خیالبافی کنید که وقتی حقیقت را فهمیدید تلخی أش حال زندگیتان را بهم نزند!



7




انسان ها هر از چند گاهی از جائی می افتند؛

از لبه پرتگاه،

از پا،

از نفس،

از این ور بوم،

... از اون ور بوم،

از دماغ فیل،

از چاله به چاه،

از عرش به فرش،

از چشم،

از چشم،

از چشم.....



6


تنهایی تو را وا می دارد

تا اولین دری که باز شد،

اولین آدمی که حالت را خوب کرد،

بپذیری...

تنهایی گاه تو را در آغوش آدمهایی میگذارد

که تنهاترت می کنند...



5


ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺸﻨﻮﺩ ﺑﮕﻮ 

ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺰﻭﺍﯼ ﺳﮑﻮﺕ 

ﺷﻮﻕ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ...



4


گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود

گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
گاهی بساط عیش خودش جور میشود
گاهی دگر تهیه بدستور میشود
گه جور میشود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور میشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود
گاهی برای خنده دلم تنگ میشود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود
گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود
از هرچه زندگیست دلت سیر میشود
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود
کاری ندارم کجایی چه میکنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود



پ ن:


3

سرم  شدیدا  درد میکنه

من تصمیم خودم رو گرفتم نمیدونم درسته یا نه حتی نمیدونم موفق میشم یا نه

راستش یه حسی میگه موفق نمیشم و به هدفم نمیرسم

نمیدونم  چرا و  این مسئله خیلی نگرانم کرده

در هر صورت من تلاشمو میکنم

دوباره شروع کردم به زبان  خوندن

شک ندارم که خدا کمکم میکنه


پیامی از آقای همکلاسی :|

 

 

 کسی را دوست بدار که دوستت دارد
 حتی اگر غلام درگاهت باشد
 دست بکش از دوست داشتن کسی که دوستت نداردحتی  اگر سلطان قلبت باشد
 فراموش نکن زمان آدم وفادار را مشخص میکند نه زبان






1

 می دونی آدما وقتی میگن مثل کوه پشتتیم،

  دروغ نمیگن، قول الکی نمی دن.

  فقط کوههاشون مثل همدیگه نیست.

 مثلا بعضی هاشون همیشه قرص و محکمن و از کنارت جُم نمی خورن.

 بعضی هاشون هم درسته پشتتن،

 ولی انقدر بزرگی و سر ِ افراشته ی رو به آسمونشون رو به رُخت می کشن،

 که خودشون کم کم میشن معضل زندگیت.

 بعضیاشون توی نگاه اول،

  انگار دلشون از سنگه و اخلاق و راه و طریقشون صعب العبور.

  ولی سخت گیریاشون

 فقط بخاطر اینه که

 تو رو به اون قله ی زندگی ای که خودشون تجربه کردن برسونن.

 بعضی هاشون خیلی خوبن.


  مهربونن و خسته.

 شبیه یه کوه آتشفشان بزرگن

  که یه روز انقدر دلتنگ شده

  که دیگه تحمل سنگینی بغضش رو نداشته.

  بعد توی یه شب پاییزی،

 روی یه پل عابر پیاده ی خلوت،

 سرشون رو روی میله ها گذاشتن

  و یه ساعت تموم گریه کردن

  و هرچی که تو دل و ذهن و خاطراتشون بوده رو سوزوندن.

  وقتایی که دلمون میگیره،

  حرف زدن با اینا می تونه خیلی آروممون می کنه.

 ولی می دونی بدترینشون کدومان؟!

  بدترین کوهها،

  همون کسایی هستن که میان توی زندگیمون

 و کاری میکنن که حس کنیم

 اگه نباشن چقدر پشتمون خالی میشه،

 که اگه نباشن هیچ کاری جز فکر کردن بهشون نمی تونیم بکنیم،

  که بدون ِ تکیه کردن بهشون کمرمون راست نمیشه.

 اون موقعست که فکر میکنیم،

  دنیا چقدر شبیه آب تنی کردن

  و آفتاب گرفتن توی ساحل ِ گرم ِ یه اقیانوس بزرگ،

 همراه با تنها آدم ِ زندگیمونه.

 بی خبر از اینکه

  یه روزی می رسه که همین تکیه گاه،

 تبدیل میشه به یه کوه یخ،

  وسط یه اقیانوس خلوت،

  که توی یه شب سرد

  هی دورتر میشه و ما رو با این فکر تنها می ذاره که،

 "آدما کوه هاشون مثل همدیگه نیست.

  ممکنه بعضی هاشون، شبیه یه کوه یخ بشن وسط زندگیت."



پ ن:

به لطف بلاگفا بعد از 7-8 سال مجبور به نقل مکان شدم

امیدوارم بلاگ اسکای مهمون نواز خوبی باشه